شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴

سیاسی

شهید احمد کشوری؛ خلبانی که آسمان جنگ را تغییر داد

شهید احمد کشوری؛ خلبانی که آسمان جنگ را تغییر داد
خبر یزد - زندگی کوتاه، اما پربار احمد کشوری، نمونه‌ای از پیوند ایمان، شجاعت و مهارت بود.
  بزرگنمايي:

خبر یزد - زندگی کوتاه، اما پربار احمد کشوری، نمونه‌ای از پیوند ایمان، شجاعت و مهارت بود.

خبر یزد


به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ؛ این گزارش با بررسی ابعاد شخصیتی، خانوادگی و حرفه‌ای او، تلاش دارد شخصیت یکی از تأثیرگذارترین خلبانان هوانیروز را به خوانندگان معرفی کند.
شهید احمد کشوری، در سال1332 درفیروزکوه به دنیا آمد. حاج غلامحسین کشوری پدر شهید که افسر ژاندارمری بود، همیشه در حال مأموریت و جا به جایی در شهر‌های استان مازندران بود و بالاخره در کیا کلا یکی از روستا‌های قائم شهر اقامت کردند از شجاعت پدر همین بس که با وجود داشتن مقام ریاست ژاندارمری یکی از شهر‌های شمال به مخالفت با زورگویی زمین داران بزرگ پرداخت و سرانجام ناگزیر به استعفا شد، از برکناری به کار کشاورزی مشغول شد.
شروع فعالیت‌های انقلابی
احمد کشوری در سال 1351 وارد هوا نیروز ارتش شد و روحیه مذهبی او سبب شد از بدو استخدام در پایگاه مرکزی اصفهان در 20 سالگی با تعدادی از افسران انقلابی شاغل در ارتش آشنا شود و به نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام (ره) بپیوندد.
هر چند که احمد به دلیل حضور در صحنه مبارزه علیه رژیم پهلوی، کارش به بازجویی توسط رکن دو ارتش می‌رسید و مورد تهدید‌های مختلف قرار می‌گرفت، ولی به خاطر هوشمندی فوق العاده از بازجویی‌ها طفره می‌رفت و ذهن عوامل رکن دو را منحرف می‌نمود.
او برای اسلام و پیروزی انقلاب اسلامی خطر را به جان خریده بود و با توکلی که به خداوند داشت ترس به خود راه نمی‌داد.
مبارزه با منافقین
چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بروز بحران و آشوب در کردستان احمد کشوری از پای ننشست. هنگام محاصره پادگان سنندج توسط عوامل ضد انقلاب منافقین کور دل اولین خلبانی بود که در امر شکستن محاصره آن و نیز نجات پادگان‌های سقز، بانه، مریوان و سردشت، نقش اساسی ایفا کرد. در نجات پادگان و شهر پاوه از دست ضد انقلاب با شهید مصطفی چمران و شهید سرلشکر فلاحی همکاری کرد و باعث شد که عملیات منافقین شکست بخورد به همین علت ضدانقلاب، وی را یکی از خطرناک‌ترین دشمنان خود می‌دانستند.
خاطره‌ای از دشمنی منافقین
در یک عملیات، گروه‌های ضدانقلاب موقعیت خود را ایمن تصور کرده بودند. اما پرواز جسورانه کشوری چنان ضربه‌ای وارد کرد که فرمانده آنان بعد‌ها گفته بود: «اگر این خلبان را حذف نکنیم، هیچ طرحی از ما موفق نمی‌شود.»
چون:
1. پرواز‌های او عملیات آنان را بار‌ها شکست داده بود.
2. محبوبیت و نفوذ معنوی بالایی داشت.
3. به‌شدت وفادار به انقلاب و امام بود.
4. توان رزمی هوانیروز را چند برابر می‌کرد.
اعزام از بیمارستان به جبهه
صبح 31 شهریور 1359 هنوز کامل روشن نشده بود که خبر حمله سراسری صدام به کشور پیچید. در همان لحظه، احمد کشوری در بیمارستان بستری بود تا ترکشی که براثر نبرد‌های کردستان، درسینه اش مانده بود را جراحی کند، اما با شنیدن خبر شروع جنگ گفت: "وقتی اسلام در خطر باشد، من نمی‌توانم اینجا بمانم" و علیرغم درد و ترکش خودش را به پایگاه هوانیروز کرمانشاه رساند و همان روز، فرماندهی گروه آتش هوانیروز در ایلام بر عهده گرفت.
نبوغ و رشادت شهید کشوری در دفاع مقدس
در ابتدای جنگ با استقرار در پایگاه هوانیروز سرپل ذهاب و رزم بی امان و به آتش کشیدن تانک‌های دشمن متجاوز نیرو‌های عراقی را که قصد پیشروی به سوی اسلام آباد را داشتند، زمین گیر کرد.
سرهنگ خلبان حمید رضا آبی صف شجاعت کم نظیر شهید احمد کشوری چنین گفته است: در یکی از ماموریت‌های روز‌های نخست، جنگ برای عقب راندن دشمن که تا حد فاصل قصر شیرین و سرپل ذهاب جلو آمده بود، وارد منطقه شدیم.
نیرو‌های عراقی با ستون عظیمی از تجهیزات تجهیزات زرهی به طول دو کیلومتر به سمت سرپل ذهاب در حال حرکت بودند. وقتی به آسمان منطقه رسیدیم، احمد گفت: نباید آرام باشیم.
هر طور شده باید جلوی پیشروی دشمن را بگیریم. با چهار فروند هلی کوپتر کبرا و ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کرده بودیم، ما تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم احمد در یک لحظه به عنوان رهبرگروه گفت سر و ته ستون را بزنید تا مشکوک و دچار هرج و مرج بشوند. وقتی دچار آشفتگی شدند، روی آنها آتش اجرا میکنیم.
خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود، و سر و ته ستون را مورد هدف قرار داد. هر چه مهمات داشتیم روی ستون ریختیم. دشمن که می‌خواست تا عمق خاک ایران پیشروی کند، زمین گیر شده بود مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینی کنند.
شهادت
یکی از همرزمان شهید کشوری درباره چگونگی شهادت احمد کشوری می‌گوید:روزی استاندار ایلام به ما اطلاع داد که عراق قصد دارد نیروی عظیمی را از شهر مندلی و از طریق تنگه بینا و میمک به منطقه عملیات وارد کند. بلافاصله به اتفاق احمد به محل رفتیم و مشغول شناسایی شدیم نیرویی که در مقابل ما قرار داشت بیش از آن چه گفته شده بود قوی و عظیم بود. احمد در همان منطقه طرح عملیاتی را پیش بینی کرد. تنها اشکال کار مسیر پرواز بود که نمی‌توانستیم آن را تغییر دهیم و از سمت‌های دیگری به دشمن هجوم بیاوریم.
به همراه دو فروند هلی کوپتر رزمی و یک فروند ترابری به نیرو‌های عراقی حمله کردیم و در دور اول و دوم پرواز توانستیم ضربات مهلکی به آنها وارد بیاوریم. ساعت 9 صبح از طریق رادیوی پایگاه اعلام کردند دو فروند هواپیمای عراقی از نوع میگ 21 و 23 در منطقه و در مسیر پرواز ما مشغول عملیات هستند و از ما خواستند هرچه سریع‌تر خود را پنهان کرده و تا اطلاع ثانوی موتور هلی کوپتر‌ها را خاموش کنیم، اما برای انجام این دستور زمانی نداشتیم، زیرا هواپیما‌های عراقی بالای سرمان مشغول پرواز بودند.
احمد بلافاصله از هلی کوپتر‌های دیگر خواست تا منطقه را ترک کنند و به من گفت که مواظب هواپیما‌های دشمن باشم. قصدش این بود تا با سرگرم کردن خلبان‌های عراقی فرصت فرار را برای هلی کوپتر‌های خود مهیا کند و در همان حال به من گفت: کار سختی در پیش داریم یا آنها را منهدم میکنیم یا به شهادت می‌رسیم.
با سه فروند راکت و مقدار فشنگ باقی مانده جواب حملات هواپیما را دادیم ولی ما می‌دانستیم با کمبود مهمات قادر به ادامه دفاع و یا حمله نیستیم.
احمد خیلی خونسرد عمل میکرد و در هر دور گردش میخواست با شلیک توپ‌ها به سوی هواپیما‌های دشمن آنها را به سوی خودمان بکشاند راکت‌های پرتاب شده آنها در اطرافمان به زمین می‌خورد که ناگهان یکی از هواپیما‌ها به سویمان حمله ور شد.
انگشتم را به روی سویچ توپ‌ها گذاشتم و آماده شلیک شدم که هلی کوپتر تکان شدیدی خورد و دیگر چیزی نفهمیدم وقتی به هوش آمدم چشمهایم باز نمیشد. گرمی خون را در زیر لباس پرواز حس کردم.
تلاش کردم تا به هر طریق ممکن خود را از هلی کوپتر بیرون بکشم، اما موج انفجار‌های پی در پی مرا محکم به دیواره کابین کوبید و دوباره از هوش رفتم چند بار احمد را صدا کردم. اما جوابی نشنیدم قدری از هلی کوپتر فاصله گرفتم که ناگهان در اثر موج انفجار سنگین از زمین کنده شده و محکم به تخته سنگی برخورد کردم.
با صدای هلی کوپتر که از بالای سرم پرواز می‌کرد به خود آمدم. اما نمی‌توانستم جایی را ببینم. دهانم بسته شده بود و نمی‌توانستم احمد را صدا کنم. در همان حال دوباره صدای چند نفر را شنیدم شهادتین را خواندم و منتظر ماندم.
ناگهان سایه مبهم دو پا را مقابلم دیدم نفس عمیقی کشیدم و منتظر ماندم که صدایی آرامش را به روحم بازگرداند: یکی از خلبان‌ها زنده است. چشم هایم را که در بیمارستان کرمانشاه باز کردم شیرودی را بالای سرم دیدم صورتم باند پیچی شده دست راستم هنوز درد می‌کرد.
حسی درون پای راستم نداشتم. از او سراغ کشوری را گرفتم سرش را نزدیک صورتم آورد و بدون جواب به سؤالم با چشمانی گریان گفت: الآن تو را میبرند تهران نگران نباش.
وقتی در بیمارستان تهران چشم باز کردم مادر کشوری و همسرش را دیدم هر دو دلداریم میدادند. وقتی پرسیدم، احمد کجا است؟ تنها شنیدم که مادرش گفت: احمد به دیدار خدا شتافت.
مردی که آسمان را خانه خود می‌دانست و پرواز را نه مهارتی نظامی، بلکه رسالتی عاشقانه برای دفاع از مردم تعبیر می‌کرد.
او در 15 آذر 1359 هنگام یک مأموریت نجات و پشتیبانی، با حمله ناجوانمردانه هواپیما‌های رژیم بعث عراق به شهادت رسید. سن او در لحظه شهادت، تنها 27 سال بود؛ اما در همین عمر کوتاه، نامش را در ردیف شجاع‌ترین خلبانان تاریخ کشور ثبت کرد.
خاطراتی از زندگی کوتاه شهید کشوری
قلبی آرام در میانه طوفان
احمد کشوری ترکیبی شگفت‌انگیز از صلابت نظامی و لطافت انسانی بود. به گفته همرزمانش، هنگامی که وارد کابین هلیکوپتر می‌شد، گویی به‌جای یک جوان 27 ساله، فرمانده‌ای پخته و باتجربه در برابرشان قرار گرفته است. اما همین مرد قاطع، در برابر کودکان، سالخوردگان و آوارگان جنگ چنان مهربان بود که دل‌ها نرم می‌شد.
خاطره‌ای از این روحیه دوگانه
در یکی از پرواز‌های پشتیبانی، کشوری با دیدن کودکی که از سرما می‌لرزید، در میانه مأموریت، کاپشن خلبانی‌اش را از تن درآورد و به او داد. بعد‌ها گفتند که تا پایان عملیات، خودش با لباس نازک پرواز کرد. او همیشه می‌گفت:«اگر نتوانم کودک مردم را نجات بدهم، پروازم چه ارزشی دارد؟»
ایمان و ولایتمداری؛ رابطه‌ای از جنس عشق
کشوری بیش از آنکه یک خلبان باشد، سرباز امام و انقلاب بود. ایمان و توکل در او چنان ریشه داشت که در سخت‌ترین لحظات، آرامش خود را از دست نمی‌داد. از نگاه بسیاری از فرماندهان، احمد کشوری الگویی از «جوان مؤمن انقلابی» بود؛ کسی که هم میدان را می‌فهمید و هم معنویت را.
خاطره‌ای در این زمینه
روایت است که یک بار در نوسان شدید باران و برف، هلیکوپتر بر فراز ارتفاعات آذربایجان دچار اختلال شد. کمک‌خلبان نگران بود. اما کشوری با آرامش گفت:
«توکل کن! هر وقت کار از ما ساخته نباشد، خدا خودش دست به کار می‌شود.»
چند دقیقه بعد، هلیکوپتر بدون آسیب فرود آمد.
همرزمانش می‌گفتند: «ایمان احمد هم‌سنگ قدرت پروازش بود.»
خاطره‌ای از خانواده
او در سال‌های جوانی ازدواج کرد و فرزند پسری به نام محمدعلی از او به یادگار مانده است؛ پسری که بعد‌ها گفت:«پدرم برای مردم بود؛ برای ما کم وقت داشت، اما عشقش همیشه با ما بود.»
همسرش نقل می‌کند که احمد هر زمان از مأموریت برمی‌گشت، پیش از آنکه به استراحت فکر کند، مستقیم به سراغ قرآن می‌رفت. یک بار به من گفت: «فکر نکن خسته‌ام… وقتی این کتاب جلویم باشد، انگار تازه نفس گرفته‌ام.»
بخشی از وصیت‌نامه شهید احمد کشوری
از وصیت‌نامه او این جملات تأثیرگذار باقی مانده است: «نکند که از یاد ببریم خون چه کسانی بر زمین ریخته شد تا امروز سرافراز بمانیم. از خدا بخواهید که در راه دفاع از حق، ثابت‌قدم بمانید. پرواز من، اگر بی‌ذکر خدا باشد، سقوط است.»این جملات کوتاه، اما عمیق، تصویری روشن از روح بزرگ او ارائه می‌دهند؛ جوانی که مرگ را پایان نمی‌دانست، بلکه اوج پرواز می‌دید.
پژوهشگر و نویسنده: طیبه السادات حسینی


نظرات شما