خبر یزد - صدای او بیش از 60 سال در ایران و آذربایجان طنین داشت و امروز بخشی از میراث فرهنگی کشور بهشمار میرود.

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ؛ نسیم سحرگاهی آرام، صورتش را نوازش داد و بوی خاک بارانخورده از پنجره به مشامش رسید… آهسته چشمهایش را باز کرد؛ پلکهایش سنگین بود. صدای اذان آرام و دلنشین از پنجره به داخل کشیده شد و عطرش مثل موجی از آرامش فضای خانه را پر کرد.
«اللهاکبر… اللهاکبر…»
یاد اولین باری افتاد که صدای پدر را از رادیو شنید… هفت ساله بود قلب کوچکش پرازشوق شد. همان لحظه آرزو کرد بتواند روزی همانقدر مهربان و قدرتمند باشد، همانقدر دلنشین و استوار. اذانگفتن در خانوادهشان فقط یک سنت نبود؛ گویی روحشان با این صدا پیوند خورده بود. حتی قبل از آنکه کسی شناسنامه یا نام خانوادگی داشته باشد، مردم، وقتی پدربزرگش «شیخ فرج» را که از بام مسجد محله زینال اردبیل با صدایی پرطنین و آسمانی اذان میگفت، با عشق و احترام «موذن» مینامیدند… و حالا، آن صدا، آن حس، همان شور و آرامش، در خون او جاری بود.
«أشهد أن محمد رسولالله…»
صدای اذان، خاطراتش را مثل فیلمی زنده مرور میکرد… از محلهی تازهشهر اردبیل و اتاق کوچک کنار پدر که با هم درس میخواندند، تا روزهایی که در مسجدها و تکیههای اردبیل نوحه میخواند.
دلش میخواست مثل پدر و برادر، با صدایی پرصلابت اذان بگوید و روضهخوان شود؛ از کربلا بگوید، از عشق و شجاعت حسین و عباس…
دوست داشت از زینب بخواند.
پس باید میآموخت؛ هم دستگاههای موسیقی و نتها و ردیفها را میشناخت، و هم باید سواد فارسی و عربی را میآموخت تا بتواند دل و جانش را به نغمهها پیوند دهد.
همه چیز داشت برایش آرام آرام مرورمی شد.
از شاگردی پدر تا مکتبخانهی «میرزا عزیز» که هم درس ادب میداد و هم ایمان و هم موسیقی و آواز…
لبخندی نرم روی لبهایش نشست… دستهای مهربان پدر را به یاد آورد که با تحسین نوازشش میکرد… چشمهایش هنوز بسته بود
30 سالش که شد، عربی و فارسی را خوب آموخته بود… دوست داشت ردیفهای آوازی راهم یاد بگیرد.
محلهها و مساجد تهران، برای میزبانی او از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ مردم با شوق و احترام در دل خود انتظار شنیدن صدای روحنوازش را میکشیدند. نوای اذان او دیگر تنها از رادیو تهران پخش نمیشد؛ تلویزیون آذربایجان و باکو هم میزبان او شده بودند. حتی کسانی که هرگز او را ندیده بودند، با صدایش انس داشتند.
«اشهد أن محمد رسولالله …»
خاطرات میآمدند و با خود خاطرهای دیگر میآوردند آنجا که برای پیامبر میخواند…
زیر لب زمزمه کرد:
«یا رسول... سلامٌ علیک… یا نبی سلامٌ علیک… یا حبیب سلامٌ علیک… صلواتالله علیک… یا نبی سلامٌ علیک…»
بیشتر از 60 سال برای اهل بیت خوانده بود همیشه میگفت:"صدای من یک موهبت الهی است و من آن را در اختیار اهل بیت قرار دادهام. "
میخواست ذرهذرهی وجودش با ذکر اهلبیت مخلوط شود…
«زینب، زینب، زینب… کنز وفا زینب»
انگار روی تلّ زینبیه کنار زینب بود… صدای چکاچک شمشیرها در سکوت میدان میپیچید و خاک و گرد و غبار زیر سم اسبها بلند میشد… لبانش خشک شده بود… دوست داشت بدود وسط میدان و خودش را پرت کند روی سینهی حسین تا شمشیرها تنش را پارهپاره نکنند…
وقتی میخواند، غوغا به پا میشد…
قلبش به شماره افتاده بود… به سختی نفس میکشید… سینهاش سنگین شده بود…
80 سالش بود… انگار دیگر توانش به سر آمده بود بیشترعمرش را برای اهل بیت مداحی کرده بود دستکم روزی 5 ساعت. میخواست فقط برای اهل بیت بخواند مگر نه اینکه حنجره اش را وقف سیدالشهدا کرده بود.
… بازقلبش فشرده شد… پلکهایش دیگر نمیخواستند باز شوند… صدای اذان همچنان در گوشش میپیچید:
«حیَّ عَلَى الصَّلاه… حیَّ عَلَى الصَّلاه»
دوست داشت نماز بخواند… روحش قرار ماندن نداشت… و در آخرین نفس، گوشش هنوز پر بود از نوای اذان…
«حی علی الفلاح حی علی الفلاح»
صبح دوم آذر 1395 بود که رادیو اعلام کرد:
«سلیم موذنزاده اردبیلی، مداح سرشناس اهلبیت که نوای داوودیاش شهرت جهانی دارد، صبح امروز ـ سهشنبه ـ در سن 80 سالگی در منزل شخصی خود درگذشت».
پیکر او روز بعدبا حضور خیل مشتاقان اهل بیت علیهم السلام و با پخش نوحه ماندگار زینب زینبش، در قطعه مفاخر اردبیل واقع در بهشت زهرا اردبیل به خاک سپرده شد.
در تیر ماه 1398 شیوه مداحی، نوحهخوانی، مولودی خوانی و مناجات خوانی سلیم مؤذن زاده اردبیلی در فهرست آثار ناملموس کشوربه ثبت رسید.
پژوهشگر و نویسنده: طیبه السادات حسینی